مهرادمهراد، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
حسامحسام، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات

پسر گلم سااال نو مبارک

سلام پسر مامان نفسم اولین بهار زندگیت مبارک همه ی وجودم انشاالله 120تا بهار رو ببینی گل پسر مهربونم.... خوشحالم مامانی که مامان تو هستم خیلی خیلی پسر شیطون شدی از پله اشپز خونه به طور عجیبی میایی پایین خیلی باحاله دوتا دندون کوچولو داری تازه اومدن بیرون ی عکس خوشملم بابای برات گرفته ...
26 آذر 1397

6.5ماهگی و واکسن و عشق بازی شدن

حسام نفس مامان پسر خیلی زرنگی شدی هم میخزی و هم دلت میخواد 4دست و پا بری و هر جا میرم دنبالم میایی شیطون عاشق اینی  برم اشپز خونه و تو دنبالم بیایی نصف نیمه رو میخزی بعد میشینی و دوباره میخزی ..مارو نگاه میکنی عاشق بابا سجاد هستی تا از سرکار میاد چنان ذوق میکنی و میخندی و میخواهی بری بغلش که نگو... 12/22رفتم واکسن 6 ماهگیت رو زدم مامان ..واااااای که چقد اذیت کردی تا سه روز قطره بهت می دادم 3شب همش بیدار بودم اگرم میخوابیدم نصف و نیمه و بین خواب و بیداری بودم و مرتب تبت رو چک میکردم..... حسام جان کلی با اومدنت به زندگیمون عشق اوردی من و بابایی برای تو زنده ایم به عشق تو... امیدوارم همیشه کنار هم زندگی خوبی داشته باشیم مامان جا...
26 آذر 1397

باز هم شیر نخوردن اقا حسام

سلام مامانی اخه چرا منو اذیت میکنی برا شیر خوردن ؟؟؟؟؟به خدا الان دیگه از دستت بغض کردم مثل فرشته ها خوابیدی اما گرسنه ای یکم حریره به زور دادمت خوردی امروز بردمت مرکز بهداشت همش 100گرم تو این ماه اضافه کرده بودی خیلی ناراحتم خیلی...       رفتم برات سرلاک درست کردم اما نمیخوری پسر خیلی شیطونی شدی دیکه داری کم کم میخزی مامان جان ..امشب برا اولین باراز سرجات خزیدی و پیش من اومدی و توراهت هرچی دیدی کردی تو دهنت پسر کوچولوی من ..... راستی مامان دندونات دارن در میان لثه هات قلمبه شدن و زیرشون سفید شده..من خدارو بابت داشتن تو شکر میکنم اقا حسام...   .   ...
26 آذر 1397

عشقم در5 ماهگی

پسرم عشقم حسام گلم سلام مامان واااای که چقد شیرین شدی چقد دوستت دارم مامان شیطون شدی ...الهی قربونت این موهات برم من .. پسرم این روزا که صدات میکنم روتو برمیگردونی طرفمون کلی سرو صدا در میاری از خودت عاشق تلویزیونی اما نمیگذارم ببینی چون واست بده همش در حال تکون خوردن و دست و پا زدنی..خواب شبهات خیلی خوب شده ..ی جایی میریم خیلی اذیت میکنی و ارامش خونه رو میخواهی ..کلی خوش خنده ای از خواب بیدار میشی برا همه میخندی گاهی وقتا ذوق میکنی و خنده ی صدا دار میکنی به خدا این یعنی ارامش مطلق واسه ی من .... امیدوارم هیچ وقت از هیچی تو زندگیت ناراحت نباشی... پسرم حسام جان دیگه کامل منو باباتو میشناسی و از غریبه ها غریبی میکنی و شروع میکنی به گریه ...
26 آذر 1397

واکسن 4 ماهگی

پسر مامان بالاخره از استرس واکسن 4 ماهگیت در اومدم 21دی ماه همراه بابایی بردمت مرکز بهداشت واکسنتو زدیم قبل رفتن بهت قطره استامینوفن داده بودم ..بعد زدن واکسن رفتم خونه عزیز صغری همش منتظر بودم مثل واکسن قبلیت جیغ وداد راه بندازی و گریه کنی ولی ماشاالله پسرم بزرگ شده ..مرد شده این سری فقط غر میزدی و یکم نا ارومی میکردی ..الهی قربونت برم پسرم ولی تا دو شب تب داشتی وزنت بالا نرفته این ماه 6.5 کیلو بودی من خیلی ناراحتم که درست شیر نمیخوری اما همش تا داریم یه چیزی میخوریم تو دهن ما نگاه میکنی و اب دهنت میوفته... از ماه اینده دیگه غذای کمکی رو شروع میکنم وااااای که چقد بابت این قضیه خوشحالم ....این روزا همش منو تو باهم این ور اون ور هستیم ز...
26 آذر 1397

شیطون شدن گل پسرمون

مامانی امروز 3ماه 19 روز که از باهم بودنمون میگذره خیلی خوشحالم که تورو دارم عزیزترینم.. این روزا فقط دستت تو دهنته هر چیزی گیر میاری می کنی تو دهنت ..گوشه ب بالش ..لبه ی پتو ..سرتو برمیگردونی و تشکتو لیس میزنی اما به سختی شیر میخوری گاهی وقتا دوتادستت میکنی دهنت و چنان ملچ مولوچی میکنی که دل ادم اب میره  گل پسرم وزن گیریت اومده پایین تا پایان 3ماهگیت خوب بودی شده بودی 6کیلو اما تا امروز وزنت زیاد بالا نرفته .شیر خودمو میخوری به بابات گفتم شیر خشک برات بخره ولی متاسفانه قبول نکرد ...اما خیلی بازیگوش شدی شیر نمیخوری نمیدونم چه کارت کنم.. فردا میرم پیش دکتر نگرانتم مامان اما نمودارات تا حالا خوب بودن پسر شیطون مامان وقتی میخ...
26 آذر 1397

واکسن دوماهگی

عشق مامان 21 ابان صبح ساعت 8 با بابا سجاد رفتیم مرکز بهداشت واکسن دوماهگی پسرمون بزنیم بر عکس همیشه خلوت بود و کسی نبود رفتیم تو اتاق و به خانم خالقی گفتیم که پسرمون واکسن داره که خانم خالقی اومد و من از اتاق اومدم بیرون ولی بابا سجاد پیش تو موند که یهو گریه کردی ..بلند شدم رفتم تو اتاق که ارومت کنم ولی گفت یکی دیگه هم هست  اینبار بدتر گریه کردی فکر کنم بیشتر دردت اومد بمیرم الهی.... بعدم بابات منو تو رو گذاشت خونه و رفت سرکار ... تو تا ساعت 12 خوابیدی فقط بلند میشدی شیر میخوردی یه بارم پوشکتو عوض کردم ولی چشمت روز بد نبینه از ساعت 12 شروع کردی به گریه کردن و فقط بغلم بودی یعنی اگه چند ثانیه میگذاشتمت زمین باز جیغ زدنت شروع میشد .....
26 آذر 1397

45روزگی و ختنه..

سلام حسام جان الهی بمیرم الان از درد چند ساعته که خوابی .. امروز عصر هرچی زنگ زدیم مطب کسی جواب نداد مامان منو بابات دوتایی رفتیم مطب دکتر اهنگران برا ختنه که همون  موقع بهمون نوبت داد یکم دارو خوردی براساس وزنت که4100گرم بودی فسقلی من خداروشکر نسبت به موقع تولدت خوب رشد کردی.... بعدشم با بابای عزیزت رفتی داخل و امپولت زدن اصلا صدای گریه ات نیومد مامان جان.. بابایی اونجا ازت عکس گرفته پسرم خیلی باحاله چون تو تو اون لحظه داری تو دوربین نگا میکنی ....بعد که درو باز کردن داشتی ی گریه ی ارومی میکردی از بابات گرفتمت اومدم بیرون بهت شیر دادم اروم شدی و خوابت برد و امدیم از مطب بیرون داشتیم میومدیم خونه که یهو اثر بیحسی رفت و شروع کرد...
26 آذر 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به خاطرات می باشد